پس اسفندیار آهی سرد از دل پر درد بر کشید و گفت :
(همشیره ٬ تا شش ماه دیگر٬ چشم جهان بین من ٬ نابینا نخواهد شد؟)
سکرتر گفت :
(آن دیگر مسئله ی خودتان است ! وقت آقای دکتر تا شش ماه دیگر پرشده و بعداً هم میرود خارج!)
اسفندیار گفت :
(ما از شهرستان زنگ می زنیم. این رستم زال با تیر دو شعبه زده به چشممان! پس ما چه کنیم!)
سکرتر گفت :
(می خواستی دعوا نکنی.......... یک سال دیگر تلفن کن.)
اسفندیار گفت:
( ما دعوا ننموده ایم. شاهد داریم. این رستم خودش اهل دعوا می باشد.
با همه دعوا نموده ............ حکیم ابوالقاسم فردوسی هم شهادت داده٬
استشهاد محلی هم تماماً در کلانتری موجود است.)
چون دم ِ گرمِ اسفندیار در آهن سرد ِ سکرتر مؤثر نیفتاد٬ یک بار دیگر آهی سرد از دل پردرد
و گوشی را گذاشت که یک سال بعد زنگ بزند!
واسه خودش داستانیه خوب![]()
بی نمک بود! باشه قبوله!
به نمک خودتون ببخشید![]()
![]()
به نام خدا